بهار که میشود دیگر به یاد تو نمی افتم, به یاد خنده هایت نمی افتم به یاد خوشحالیت از هوای بهاری نمی افتم. بهار که میشود یادم نمی آید چقدر هرروز میگفتی دوستت دارم, یادم نمی آید که رنگ تی شرت های این فصلت روشن تر از دیگر ماه ها بود, مگر سفر کردن را هم دوست داشتی؟ پس چرا یادم نمی آید.. بهار که سردتر میشود سردی تو بیشتر یادم می آید.. عاشق کردنم.. تنها گذاشتنم.. رفتنت.. چقدر فراموشت کرده ام میبنی؟ دیگر چشمهایم دنبال چشمهای پشت عینک ها نیست که مبادا تو بوده باشی و ندیده باشم.. اصلا میدانی؟بهار که میشود من به خیال خودم آلزایمر میگیرم به امید شروع یک سال جدید بی تو .. ولی هرچه بیشتر یادم نمی آید سخت تر فراموشت میکنم